-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 21:32
گاهی چقدر دلم خنده می خواهد ... گاهی چقدر کم می آورم دستانت را و نگاهت را که به من می گوید ... دلتنگ من است گاهی چقدر کم می آورم صدای پایت را بر سنگفرش دلی که از آنِ توست گاهی چقدر دلم خنده می خواهد نه هر خنده ای خنده ای در جواب خنده های شکفته بر لبت گاهی چقدر دلم برای تو تنگ است گاهی که تنهایم گاهی که افسرده اسیر غم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 20:30
می دانی پیرهن جدایی ات بدجور به قام تم گشاد است تو نیستی آسمان بی معنیست حتی آسمان پر ستاره و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد تو نیستی و من چتر می خواهم ... هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده... خودم را به هزار راه میزنم به هزار کوچه به هزار در نکند یاد آغوشت بیفتم ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 23:04
دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد . گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... گفتم : می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ... می خری !!!!!!!؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 22:40
شب در کارنامه سیاهه زندگی اش چه کرده است که لایق گرفتن این همه ستاره میباشد... نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . . پیش از دنیا و حتی پیش از زندگی ما مرگ را در کتا ب رکورد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 22:14
من.. در تکاپوی با تو بودن خودم را یافتم اما افسوس که بی تو شدم.... هنگامی که در شهری عظیم، بیگانه هستم. دوست دارم در اتاقهای گوناگون بخوابم؛ در مکانهای گوناگون غذا بخورم؛ در خیابانهای ناشناخته قدم بزنم و گذر مردمان ناشناخته را نظاره کنم. مسافر تنها بودن را دوست دارم..............
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 22:08
سیـــــ ـــــــ ـــــگــــــار داریـــد؟؟؟ میخـــواهـــم خـــاطـــره دود کـــنـــمــــ ــ ....!!!! و من پکی به سیگار میزنم؛ و تو چه میدانی چه میکشم .......!!؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 23:02
ا مشب کفر خواهم گفت! امشب خدا را به سلابه خواهم کشید! و برای تمام زخمهای زندگیم او را نفرین خواهم کرد! و عدالت پوسیده اش را به سخره خواهم گرفت! امشب کفر خواهم گفت ! ترکهای قلب بیمارم را خواهم شمرد ! و به تعداد زخمهای زندگی به او شلاق خواهم زد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 22:47
دلم تنگ است................ دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 22:38
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 23:13
موهــایم را ، در آسیــاب ، سفیـــد کـــرده ام ... امــــا ، پـی رو سیــاهی آینـــه ها ، بیهـــــوده می چـــرخم ؛ ایــــن آرد لعنتـــی ، با هیچ بــارانـی ، خمـــیر نمی شود ... همه پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست. چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست. در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا، دلم تنهاست، وجودم بسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 22:59
پرسید که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت : خوابی سالها دیر کرده است در آیینه به خود...